همیار

همیار

همیار

همیار

آنها به سرعت فرود آمدند ، و هری به سمت درب فرار کرد


رون پیانو نواز غواصی کرد ، هرمیون به سمت بالا شلیک کرد ، کلید هر دو را گول زد و هری بعد از آن لگد زد. به طرف دیوار چرخید ، هری تکیه داد به جلو و با یک سر و صدا تند و زننده ، آن را با یک دست آن را در مقابل سنگ قرار داد. خوشحالی های رون و هرمیون در اطراف محوطه اتاق بلند شد.

آنها به سرعت فرود آمدند ، و هریپیانو نواز  به سمت درب فرار کرد ، کلید اصلی که در دست او بود. او آن را به قفل چرخاند و چرخاند - کار کرد. لحظه ای که کلید قفل باز شد ، کلید دوباره پرواز کرد و به نظر می رسید حالا که دو بار گرفتار شده بود بسیار خراب شده است.


نت حرفه ای پیانو


هری پیانو نواز از دو نفر دیگر پرسید: "آماده؟" گره زد. در را باز کرد.

اتاق بعدی خیلی تاریک بود و اصلاً نمی توانست چیزی را ببیند. اما در حالی که به داخل آن قدم می زدند ، ناگهان نور اتاق را فرا گرفت تا منظره حیرت آور را آشکار کند.

آنها در لبه یک تخته شطرنج بزرگ ، پشت شطرنجبازهای سیاه ایستاده بودند ، که همه از آنها قد بلندتر بودند و از آنچه شبیه سنگ سیاه است حک شده بودند. تکه های سفیدی در روبروی آنها قرار داشتند. هری ، رون پیانو نواز  و هرمیون اندکی لرزیدند - شطرنجبان برجسته سفید چهره ای نداشتند.

هری پیانو نواز زمزمه کرد: "حالا چه کار کنیم؟"

ران پیانو نواز گفت: "واضح است ، اینطور نیست؟" "ما باید راه خود را در داخل اتاق بازی کنیم."

پشت تکه های سفید می توانستند درب دیگری را ببینند.

هرمیون پیانو نواز  با عصبی گفت: "چطور؟"

رون گفت: "فکر می کنم ، ما باید شطرنج باشیم."

او به طرف یک شوالیه سیاه پیانو نواز قدم زد و دست خود را بیرون آورد تا اسب شوالیه پیانو نواز را لمس کند. به یکباره ، سنگ به زندگی سرازیر شد. اسب زمین را زمین زد و شوالیه سر کلاه خود را چرخاند تا به ران نگاه کند.

"آیا ما مجبوریم برای پیوستن به شما ملحق شویم؟"

شوالیه سیاه پیانو نواز گره زد. رون رو به دو نفر دیگر کرد.

این به فکر کردن است. …" او گفت. "من فکر می کنم ما باید جای سه تکه سیاه را بگیریم. ... "



هری و هرمیون پیانو نواز ساکت ماندند و تماشای فکر کردن از ران را گرفتند. سرانجام او گفت ، "حالا ، توهین یا چیز دیگری نباش ، اما هیچ یک از شما در شطرنج خوب نیستید"

هری پیانو نواز سریع گفت: "ما اذیت نمی شویم." "فقط به ما بگویید که چه کار کنیم."

"خوب ، هری ، شما جای آن اسقف را می گیرید ، و هرمیون ، به جای آن قلعه به آنجا می روید."

"تو چطور؟"

ران گفت: "من می خواهم یک شوالیه باشم."

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.