پدرم -خدا رحمت کند- خیلی من را نصیحت کرد و گفت که کسی پیش دکتر زن نمیآید (مراجعه نمیکند) بیخودی طب نخوان، برو ادبیات بخوان ببین پروین اعتصامی چه شأن و مقامی دارد و حرفهایی از این قبیل. پدرم آرزو داشت که من پروین اعتصامی بشوم ولی نشدم، به هر حال ما در سال 1330 به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران آمدیم و شاهد آن جدالها و اتفاقات مختلف بودیم. اتفاقا خیلی دوران پرهیجانی بود، یعنی دو ساعت کلاس میرفتیم، چهار ساعت در حیاط دانشگاه شاهد جنجال بین تودهایها و مصدقیها و نیروی سوم و نمیدانم طرفدار بقایی و خلیل ملکی و ... بودیم. خیلی خیلی دوره باصفایی بود و ما بچههای شیطان در آن ساعتی که به علت جنجال و جدال کلاس تشکیل نمیشد تفریح میکردیم. استادان خیلی بنامی داشتیم یعنی همه از بزرگان بودند. الان باید دریغ و افسوس بخوریم که به جای آن استادان، یکی مثل من بیاید اینجا و شما باعنوان استاد تراز اول بخواهید خاطرات او را یادداشت کنید.
همخوانی با نام نویسنده ندارد ، مگر متن را نوشته باشید و به محسن برای تایپ داده باشید ، چون از متن معلوم است که در مورد خانمی است ولی نویسنده محسن ، شاید هم نام فامیلی باشد.
سر بزن ، ببین وب من چطوره؟