هرمیون دوید تا او را برگرداند. فک های نویل به هم چسبیده بود تا او نتواند صحبت کند. فقط چشمانش در حال حرکت بود و وحشت به آنها نگاه می کرد.
هری زمزمه کرد: "با او چه کار کردی؟"
هرمیون با بدبختی گفت: "این بدن کامل است." "اوه ، نویل ، من خیلی متاسفم."
هری گفت: "ما مجبور بودیم ، نویل ، هیچ وقت توضیح ندهیم."
کتاب ها :
"بعداً ، نویل خواهید فهمید."
اما کنار گذاشتن نویل بی حرکت روی زمین به نظر نمی رسد که او خیلی احساس خوبی داشته باشد. در حالت عصبی ، هر سایه مجسمه شبیه Filch می شود ، هر یک از باد های دور باد به نظر می رسید که پیوز بر روی آنها فرو می رود.
در پای اولین پله ، آنها خانم نوریس را که در نزدیکی بالا بود ، مشاهده کردند.
"اوه ، بگذارید او را لگد بزنیم ، فقط همین یک بار ،" رون در گوش هری زمزمه کرد ، اما هری سرش را تکان داد. خانم نوریس در حالی که با دقت به اطراف خود صعود می کرد ، چشمان او را لمس کرد ، اما کاری نکرد.
آنها تا رسیدن به پله تا طبقه سوم ، با شخص دیگری ملاقات نکردند. پیز در حال راهپیمایی در نیمه راه بود و فرش را شل می کرد تا مردم سفر کنند.
او گفت: "چه کسی آنجاست؟" او چشمان سیاه شرور خود را تنگ کرد. "می دانم که آنجا هستی ، حتی اگر نمی توانم تو را ببینم. آیا شما غولی یا شبح هستید یا یک جانور دانشجویی هستید؟ "
او در هوا بلند شد و در آنجا شنا کرد و به سمت آنها سوار شد.
"اگر چیزی در اطراف غیب مشاهده شود ، باید با Filch تماس بگیرم."
هری فکر ناگهانی داشت.
او گفت: "پیز ، با صدای زمزمه ای ،" بارون خونین دلایل خاص خود را برای نامرئی بودن دارد. "
Peeves تقریباً در شوک از هوا افتاد. خودش را به موقع گرفت و حدود یک پا از پله ها را معلق کرد.
او با خوشحالی گفت: "ببخشید ، خونریزی شما ، آقای بارون ، آقا." "اشتباه من ، اشتباه من - من شما را ندیدم - البته من نامرئی نبودم - پیر پیروی شوخی کوچک او را ببخشید ، آقا."
هری گفت: "من اینجا تجارت دارم ، پیز." "امشب از این مکان دور شوید."
"من ، آقا ، من مطمئناً خواهم بود" ، گفت: پیوز ، دوباره در هوا بلند شد. "امیدوارم کار شما خوب پیش برود ، بارون ، من شما را آزار نمی دهم."
و او اسکوت کرد.
"درخشان ، هری!" زمزمه ران.
چند ثانیه بعد ، آنها در آنجا ، خارج از راهروی طبقه سوم - و درب از قبل آویزان بود.