همیار

همیار

همیار

همیار

نیم ساعت بعد



Dursleys اغلب در مورد هری چنین صحبت کرد، اما هر چند که او وجود ندارد - یا به جای آن، به طوری که او چیزی بسیار تند و زننده است که نمی تواند آنها را درک کند، مانند یک شلنگ.

"چه چیزی در مورد آنچه که - نام او، دوست شما - یون؟"

"در تعطیلات در میرورکا،" عمه پتونیا را گرفتار کرد.

هری با امیدوار بود (شما می توانید تماشا کنید که او در تلویزیون برای تغییر نیاز دارد و شاید حتی در رایانه دانلی).

عمه پتونیا به نظر می رسد مثل یک لیمو بلعیده است.

"بیا برگشت و خانه را در ویرانه ها پیدا کنید؟" او مارمولک شد.

هری گفت: "من نمی خواهم خانه را منفجر کنم، اما آنها گوش نکردند.

"به نظر می رسید ما می توانستیم او را به باغ وحش ببریم،" عمه پتونیا به آرامی گفت: "... و او را در ماشین بگذار. ... "

"این جدید است، او تنها در آن نشسته است. ... "

دادلی با صدای بلند گریه کرد. در واقع، او واقعا گریه نمی کرد - او گریه کرد - اما او می دانست که اگر او چهره خود را پیچ و تاب دهد، مادرش او را هر چیزی که او می خواست.

"" Dinky Duddydums، گریه نکنید، مومیایی اجازه نخواهد داد که روز خاصی را از بین ببرد! "گریه کرد، دستانش را دراز میکرد.

"من ... نمیخواهم ... او ... تو باید بیا!" دادلی فریاد زد: "بین طوفان بزرگ و وانمود می کنم." "او همیشه sp همه چیز را خراب می کند!" او هری را شانه تند و زننده از طریق شکاف در آغوش مادرش شلیک کرد.



فقط پس از آن، مفت زنگ زد - "اوه، خدای مهربان، آنها دوباره در اینجا گفت:" عمه گل اطلسی دیوانه وار - و لحظه ای بعد، بهترین دوست دادلی، بعضا Polkiss، در با مادرش راه می رفت. پیرز پسری با پوست چهره ای مانند موش بود. هی چیز معمولی کسی که اسلحه های مردم را پشت سر خود نگه داشته است، در حالی که دادی آنها را می کشد. دادلی متوقف شد و تظاهر به گریه در یک بار.

نیم ساعت بعد، هری، که می تواند شانس خود را باور نمی کنم که در پشت ماشین دورسلی با فرود هواپیما و دادلی، در راه به باغ وحش برای اولین بار در زندگی خود نشسته است. عمو ونون هری را کنار گذاشته بود. عمه و عمه اش به فکر چیز دیگری برای انجام دادن با او نبودند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.